حرف‌هایم



به سبک پست‌های قدیمی که تصاویر سفرم را منتشر می‌کردم و کمی هم مزه می‌پراندم :)، دوباره به نظرم آمد آن حس خوب گزارش دادن را تجربه کنم. عکاسی در طول سفر به شوق نمایش دادن‌ش، ذوق آدم را بیش‌تر می‌کند و تعریف کردن «آن‌چه گذشت» نیز لذت دوباره دارد.

این بار یک سفر یک روزه‌ی خانوادگی به کاشان داشتیم که نتیجه‌ی تصمیمات «همین الان یهویی» خانواده بود!، و البته چه خوب است تصمیمات یهویی. پیش از حرکت فقط یک شهر را برای اقامت در نظر داشتیم و تقریبا بدون برنامه‌ی خاصی راه افتادیم.

kashan

شاید یکی از حوصله سر بر ترین مسیرهای بین شهری همین مسیرهایی است که از تهران و قم و اصفهان می‌گذرد. تقریباً هیچ انگیزه‌ای برای بیدار ماندن نداری! از بس دورتادورت بیابان است و خار و خاک.

البته یک مسئله‌ی جالب را طی این سفر فهمیدم. جاده‌ای تحت عنوان خلیج فارس که از جنوب تهران آغاز می‌شود و معمولاً ما برای رفتن به بهشت زهرا (س) یا شهر قم از آن استفاده می‌کنیم، خیلی بامسماتر از چیزی است که فکر می‌کردم. خلیج فارس جاده‌ای است که اگر درست بگویم تهران را واقعاً به خلیج متصل می‌کند!. این را وقتی فهمیدم که با هر بار زوم آوت کردن نقشه، می‌دیدم اسم جاده‌ی قم کاشان، یا تهران قم به خلیج فارس تغییر می‌کرد، و از این امتداد فهمیدم که این جاده سر دراز دارد.

kashan

نزدیک کاشان که شدیم کمی بحث کردیم که خب، حالا کجا برویم؟! دیدیم اسم مشهد اردهال آشنا است و با یک جست‌وجوی اینترنتی فهمیدیم که مزار سهراب هم البته همان‌جاست. واقعاً این اینترنت موبایل هم عجب نعمتی است،‌ منی که در مسیریابی به کل تعطیلم، احساس می‌کردم به همه‌ی راه‌ها و جغرافیای ایران مسلط‌م!.

دقایقی پیش از راه افتادن به این فکر بودم که یک کتاب کوچک و مناسب هم با خودم ببرم. اتفاقی چشمم به اشعار سهراب سپهری افتاد و آن را با خود آوردم. این سفر بهانه شد برای آشنایی من با سهراب.

مشهد اردهال

مشهد اردهال فضای عجیبی برای من داشت. در دل بیابان بود و بدون فاصله‌ای، دیوارهای مجموعه به کوهستان متصل می‌شد. معلوم بود که این‌جا حادثه‌ای رخ داده و  اصلاً اسم «مشهد» برای همین بود. عجیب‌تر این بود که ما اصلاً از چنین ماجرایی بی‌خبر بودیم؛ منظورم ماجرای شهادت امام‌زاده سلطان‌علی  ابن باقر (ع) است که درست ۵۵ سال پس از واقعه‌ی عاشورا و نزدیک به همان واقعه رخ داده است. انگار یک رسم جا افتاده در بزرگان شیعه است که در میان بیابان به شهادت می‌رسند و حریم و مزارشان آن برهوت را آباد می‌کند. در همین سفر، مزار امام‌زدادگان علی‌عباس و محمد (ع) در بادرود هم همین شرایط را داشت.

مشهد اردهال

مزار امام‌زاده سلطان‌علی و به طور کلی مجموع کاشان در این گرمای مرداد ماه بسیار خلوت بود،‌ اما در این میان حضور پاکستانی‌ها که انگار از ایرانی‌ها بیش‌تر بودند جلب نظر می‌کرد. یکی از خادمان می‌گفت که این‌ها (شیعیان پاکستانی و عراقی) را شبیه به زیارت دوره می‌آورند و در زیارت‌گاه‌های شیعی می‌گردانند، چیزی شبیه به زیارت دوره‌ی مکه. بعدتر که به نیاسر رفتیم، در میان انبوه هم‌سایگان مرزی احساس غریبی می‌کردیم!

تصویر بالا تا حد خوبی محیط بکر و بیابانی مشهد اردهال را نشان می‌دهد، و همین‌طور خلوتی و غربت خاص‌ش را.

میان راه سری به نیاسر زدیم و آب‌شار معروف‌ش. یاد اولین سفر دانش‌جویی افتادم که به نیاسر آمده بودیم و از این پارک و آب‌شار و باقی چیزها خاطره داشتم. مروری هم به همه‌ی سال‌های هنر شد.

گلاب کاشان

بعد از نیاسر مسیر به سمت شهر برزُک تغییر کرد، جایی که قرار بود شب را در آن اقامت کنیم. در حاشیه‌ی شهر به یک کارگاه گلاب‌گیری رفتیم که خانواده عرقی‌جات بخرند. تا به حال میان این تنوع از عصاره‌های گیاهی و آن همه خواصی که برای هر کدام نوشته‌اند قرار نگرفته بودم. کاشان انبوهی از تنوع گل و گیاه دارد و صنعت گل‌آب‌گیری (به معنای عام‌اش) در وجب‌به‌وجب منطقه خودنمایی می‌کند. هر چا می‌روی یک دست‌گاه تقطیر با لوله‌های کج‌ومعوج‌ش گذاشته‌اند که به تو بفهمانند داری در کجا راه می‌روی!.

روی یک بروشور خواندم که شهر ۵ هزار نفری برزُک، به تنهایی ۸۰ درصد گل‌آب ایران را تامین می‌کند! که البته دور از واقع به نظر می‌رسد. 

برزک کاشان

برزک یک شهر قدیمی است که بافتی شبیه به ابیانه دارد. البته ابیانه وسعت و تنوع و زیبایی بیش‌تری دارد اما کاملاً معلوم است که این دو شهر (روستا) خواهر یک‌دیگرند. اخیراً تعدادی از خانه‌های مخروبه‌ی قدیمی را بازسازی ساده‌ای کرده‌اند و به عنوان اقامت‌گاه اجاره می‌دهند. سهم ما هم یک اتاق نقلی بسیار زیبا شد که درون‌ش می‌شد شب را زیر نور ماه خوابید.

تصویر زیر برای ۴:۳۰ صبح است و به ضرب‌وزور شاتر باز گرفته شده.

برزک کاشان

که البته شاید عکس زیر قشنگ‌تر باشد، نمی‌دانم :)

Moon Behind Window

زندگی در میان مصالح طبیعی به وضوح حال آدم را خوب می‌کند. این را می‌شد از دیوارهای گل‌اندود، در و پنجره‌ی چوبی و البته سقف‌های تیر چوبی و نی‌های میان‌اش فهمید.

برزک هم مثل باقی کاشان بسیار آرام و خلوت بود، آخر شب‌ها زن‌ها در کوچه می‌نشستند و با بچه‌ها پای‌شان را در جوی آب می‌کردند، آب بسیار زلالی که از چشمه‌ی بالادست می‌آمد و خیلی خنک بود. 

Stone Wall

تقریباً مطمئنم که اگر خدای نکرده در کاشان زله‌ای بیاید، چیزی از بناهای این شهر باقی نخواهد ماند. در محدوده‌ای که ما بودیم، تقریباً همه‌ی سازه‌ها با مصالح بنایی سنتی و به شکل سنگ‌چین و تیرک‌های چوبی با پوشش کاه‌گلی بودند. از منظر شهرسازی هم که با ساختاری طبیعی و ارگانیک گسترده شده بودند و از حساب و کتاب مهندسی و امنیت و این چیزها خبری نبود. 

هر چه که بود، به نظرم نیاز است که همه‌ی آدم‌ها لااقل یک بار در عمرشان زندگی در بستر تقریباً طبیعی روستاها را تجربه کنند تا مزه‌ی آغوش مادر طبیعت را در دهان‌شان داشته باشند.

Kashan Mountain

یک نکته‌ی جالب درمورد کاشان کوه‌های فراوان و پیوسته‌اش است. برای من عجیب بود که این‌جا که نه ربطی به البرز دارد و نه به زاگرس، چطور این‌قدر کوهستانی است و مثل یک رشته‌کوه بزرگ در سراسر مسیر کشیده شده است؟. جست‌وجویی هم که کردم چیزی جز عنوان «کوه‌های کاشان» نصیبم نشد و ظاهراً در تقسیمات زمین‌شناسی این‌جا را رشته‌کوه نمی‌شناسند. مثلاً همین کوه بالا از چشم‌انداز شهر برزُک پیداست و من احتمال می‌دهم که به خاطر ابهت خاص‌ش، قدیمی‌ترها کلی افسانه و داستان برای‌ش دازند.

امام‌زاده آقا علی عباس

به سمت شهر کاشان راه افتادیم، میان راه سری به مزار امام‌زدادگان علی‌عباس و محمد (ع) که در افواه (!) عمومی به آقا علی عباس یا حتی آق علی عباس! هم معروف است زدیم. هنگام ورود خاطرم آمد که امروز روز زیارت مخصوص امام رضا (ع) است و خدمت برادرشان رسیده‌ایم.

مسجد آقابزرگ

آمدیم مسجد آقابزرگ که نماز بخوانیم، دیدیم هیچ‌کس نیست و درهای مسجد هم قفل است!. یادمان آمد که امروز جمعه است و احتمالا برای نماز جمعه بسته‌اند.

خانه طباطبایی‌ها

کلی برنامه داشتیم که خانه‌های تاریخی کاشان را ببنیم، منتها گرمای چهل و چند درجه‌ی کاشان که عموداً به مغز سر می‌خورد، از پا انداخت‌مان. خانه‌ی طباطبی‌هایی را دیدیم و بی‌خیال باقی سفر شدیم :). فقط یک سوال از خانه‌ی طباطبایی‌ها برای‌مان به جا ماند؛ واقعاً این‌همه فضا به چه درد یک خانواده می‌خورده است؟!.


الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

الْحَمْدُ

- «حمد» با «مدح» تفاوت دارد: 

- حمد: ثنا و تمجید بر زیبایی که از محمود، با اراده و اختیار صادر شده است. / شکرگزاری

- مدح: ثنا و تمجید بر زیبایی که از ممدوح، بدون اراده و اختیار صادر شده است.

 

لِلَّهِ

- لالله: همه‌ی حمد برای خداست.

- جمله به صورت مجهول است و گوینده حذف شده.

 

رَبِّ

- هم مالک و هم پرورش‌دهنده / پروردگار

- تربیت دائمی و مستمر عالم پس از خلقت. تربیت یک فیض تدریجی و دائمی است.

- احتیاج عالم به الله از جهت امکان است، نه حدوث (یعنی فقط برای ایجاد شدن به او نیازمند نیست، بلکه برای بودن به او نیازمند است). پس این احتیاج دائمی است.

- همه‌ی هستی حرکت تکاملی دارد و در مسیری که خدا تعیین کرده هدایت می‌شود.

 

الْعَالَمِینَ

- یا فقط به معنی انسان‌ها یا به معنی همه‌ی عوالم هستی / گاهی عالَم به معنای مخلوقات و عالَمین به معنای همه‌ی مخلوقات آمده است.

 

 

مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ

مَالِکِ

- مَلَک هم گفته شده

- مالک: رابطه‌ی اقتصادی

- مَلَک: رابطه‌ی ی

- هر دو این روابط اعتباری و غیر واقعی هستند و گاهی تکویناً هر دو در یک فرد جمع می‌شوند. مثل انسان که هم مَلَک و هم مالِک اعضاء و جوارح خود است.

- مالکیت خداوند در روز قیامت جلوه‌ای دیگر دارد، چون همه اسباب و مسببات از بین می‌رود.

 

الدِّینِ

- به معانی: مجموعه قوانین آسمانی / عمل و اطاعت / حساب و جزا

 


 

سوره فاتحة

دو اسم معروف این سوره «حمد» و «فاتحة الکتاب» است، که به نظر وجه تسمیه آن نیز روشن است. اسم دیگری که برای خود من جالب بود عنوان «سبع المثانی» است. به نظر می‌آید «سبع» به هفت آیه این سوره اشاره دارد و «مثانی» نیز ظاهراً بر دو وجه است. یکی این‌که آیات سوره حمد بعد از آیات سوره علق نازل شده‌اند و از لحاظ آغاز، دومین سوره است (هرچند که این سوره از لحاظ زمان پایان، نخسین سوره‌ی کامل‌شده قرآن است). و دومین وجه «مثانی» نیز مربوط به محل نزول سوره حمد است. بعضی منابع گفته‌اند که سوره حمد هم در مکه و هم در مدینه بر پیام‌بر اکرم (ص) نازل شده است.

 

به سراغ اولین آیه قرآن برویم، آیه‌ای که میان گروه‌های مختلف مسلمین در آیه بودن‌ش اختلاف نظر هست. آیه شریفه:

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

 

از مجموع حرف‌ها این نتیجه حاصل می‌شود که شیعیان این عبارت را جزو سوره‌های قرآن می‌دانند و آن را یک آیه حساب می‌کنند. البته اگر دقت کنید، می‌بینید که در قرآن‌های موجود، غیر از سوره اول، در باقی سوره‌ها «بسم الله الرحمن الرحیم» شماره آیه نخورده است و شاید این برای هماهنگی میان همه قرآن‌های منتشر شده باشد. و اِلا ائمه معصوم در سوره نماز‌های‌شان بسم الله را می‌خوانده‌اند و منایع دیگر شیعی نیز همین موضوع را تأیید می‌کند. 

 

حالا نکات آیه را به ترتیب عرض می‌کنم:

اللَّهِ 

- نمایان‌گر ذات مستجمع جمع صفات الهیه (این را خودم هم نفهمیدم! :))

- ریشه آن یا از «اِلٰه» و یا از «واله».

- در حالت اول اِلٰه بر وزن فِعال است و معنای مفعول درخودش دارد. معنا می‌شود: ذات شایسته پرستش که کامل از جمیع جهات است.

- در حالت دوم واله معادل حیران و عاشق است و معنا می‌شود: کسی که عقل‌ها در مقابل ذات‌ش حیران‌اند.

- درواقع اَلاِلٰه بوده است که الف وسط حذف شده و به الله تغییر شکل یافته است.

- این واژه ترجمه ندارد و واژه‌ی خداوند (به معنی صاحب)، تنها یک شأن از شئون الله است. خدا نیز که از خودآی می‌آید، تنها توصیفی از اوست.

 

الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

- هر دو واژه از ریشه‌ «رحمت‌»‌اند، اما دو نوع متفاوت از رحمت. 

- رحمن بر وزن فَعلان با مفهوم کثرت و زیادی است (رحمت عام).

- رحیم بر وزن فَعیل با مفهوم ثبات و دوام است (رحمت خاص).

 

به نظرم برای این آیه مهم همین مقدار کفایت می‌کند. ان‌شاء‌الله باقی آیات سوره حمد را رفته رفته به همین شکل منتشر خواهم کرد.

 


رمضان ام‌سال تصمیم گرفته‌ام که ذهنم را از آن‌چه دین می‌پندارم پاک کنم، و قرآن را بخوانم و آن را بفهم‌م. برای همین، از چند روز پیش شروع کرده‌ام به مرور سریع آیات قرآن از ابتدا، و جست‌وجوی اینترنتی پیرامون هرچه که برای فهم قرآن لازم می‌دانم و حداقلِ مورد نیاز می‌پندارم. در خلال همین جست‌وجوها و یادداشت‌برداری‌ها و خلاصه‌کردن‌ها، به نظرم آمد که نتایج جالبی در حال شکل‌گیری است. مثلاً برای فهم یک آیه از سوره حمد، از سه منبع اینترنتی و یک منبع چاپی، تنها یک نصفِ صفحه محتوای جمع‌شده مرا راضی می‌کرد که از آیه عبور کنم و به زعم خودم لایه‌ اول درک قرآن را پشت سر بگذارم. به این فکر کردم که آیا همه همین کار را می‌کنند؟ معلوم است که نه. آیا من خودم در همه عمرم این کار را کرده بودم؟ آن هم نه!. پس چه خوب است که هم تبلیغ این کار تجربه‌شده را بکنم، و هم اگر توفیق بود، نتایج خلاصه‌شده و لقمه‌شده را، متناسب با قالب وب‌لاگ و یا شاید سایر رسانه‌های سایبری عرضه کنم. 

پیش خودم گفتم بگذار یکی دو نمونه پست در «بیدق» بگذارم، اگر به نظر مفید و موفق می‌آمد، آن‌وقت فکرهای جدی‌تری برای‌ش می‌کنم. اما اگر نه، از اصرار به انتشار و اشتراک محتوای جمع‌شده‌ام دست می‌کشم و همه را برای خودم نگه می‌دارم :).

برای همین در این پست، مقدمه‌ای برای شروع این کار آورده‌ام؛ نتایج جست‌وجویی که برای آغاز به فهم قرآن لازم می‌دیدم.

ادامه مطلب را ببینید.

فهم قرآن

برایم مهم بود که بدانم ترتیب سوره‌ها و آیات قرآن چه‌گونه تعیین شده و برای فهم به‌تر قرآن، با چه ترتیبی باید آن را خواند. جست‌وجو کردم. فهمیدم که درمورد تاریخ جمع‌آوری و تدوین قرآن با فرم امروزی اختلاف نظرهایی هست، اما دست آخر، من این نظر را پذیرفتم که نظم فعلی قرآن مورد تأیید پیام‌بر (ص) بوده و اصلاً با دستور خود ایشان قرآن چنین نظمی یافته است. خب شاید این را ندانید که ترتیب فعلی قرآن مطابق با ترتیب نزول آیات نیست. این موضوع در حدی است که گاهی مثلاً در یک سوره‌ مدنی، آیاتی که در مکه بر پیام‌بر نازل شده نیز وجود دارد. اگر مهر تأیید پیام‌بر را بر نظم فعلی قرآن بپذیریم، می‌توان پس و پیش بودن قرآن را به گونه‌ای دیگر هم توجیه کرد. و آن این است که قرآن علاوه بر نزول تدریجی در ۲۳ سال بعثت، دارای نزول دفعی نیز بوده است که این را علاوه بر آیات مربوط به نزول قرآن در شب قدر، از آیات دیگری نیز می‌توان دریافت. بنابراین پس و پیش بودن آیات از نظر ما شاید در حقیقت یک دریافت غلط از واقعیت باشد و این ترتیب، ترتیب نخستین و اصلی قرآن است.

البته در همین منابع اینترنتی مورد مراجعه‌ من، اشاره‌ای هم به کتاب علی (ع) شده بود. کتابی که پس از وفات پیام‌بر اکرم، توسط حضرت علی (ع) جمع‌آوری شده، و ظاهراً ترتیب آیات در آن نیز مطابق ترتیب نزول تدریجی آیات قرآن بوده است. طبق گفته‌ منابع، در این کتاب علاوه بر آیات قرآن، شأن نزول و تفسیر هر آیه نیز وجود دارد که البته این کتاب اکنون در دست‌رس ما نیست و ظاهراً بین امامان معصوم (ع) دست‌به‌دست شده و اکنون در اختیار حضرت مهدی (عج) است. گفته شده که ترتیب ذکر شده در کتاب علی (ع) برای آیات قرآن، برای تشخیص ناسخ و منسوخ بوده است و ترتیب اصلی قرآن همین الگوی کنونی است. الله اعلم.

 

من به عمد اسم منبع خاصی را در این نوشته‌ها نیاورده‌ام و احتمالاً در مطالب بعدی هم نخواهم آورد. چراکه سطح این نوشته‌ها را در حد گفت‌وگوهای دوستانه و غیر آکادمیک می‌دانم و نمی‌خواهم ظاهر سنگین متن‌های علمی را به خودش بگیرد. سعی می‌کنم که مطالب دست‌چینی از حرف‌های عمومی پراکنده در منابع گوناگون باشد و به موضوعات چالشی ورود نکنم.

به زودی با اولین آیه از قرآن شروع خواهم کرد، ان‌شاء‌الله.


خدا گاهی کاری می‌کند که از همه بِبُری؛ از همه و حتی از خودت. آن‌قدر چیزهای ناراحت‌کننده نشان‌ت می‌دهد که از همه چیز و همه کس بدت بیاید؛ از همه چیز و همه کس و حتی از خودت.

اوایل خیلی بیش‌تر از الآن ناراحت می‌شدم و گله می‌کردم. اما زنده‌گی مگر چیست غیر از ابتلا و آزمایش؟ مگر زنده‌گی نقشه‌ی خدا نیست که برای هر کس نقش و جای‌گاهی را در نظر گرفته است؟ که اگر غیر از این بود، جبر جغرافیا و تاریخ و محیط همه ناعادلانه می‌نمود و خداییِ خدا را ناسزا. پس چاره چیست که گاهی تن به جبر و تقدیر بدهی و در این کشاکش می‌خواهم و نمی‌خواهم‌ها، گلیم سرنوشت‌ت را خوب از آب بیرون بکشی که زندگی دار فتنه است، دار بلا.

گاهی خیال می‌کنم «محیط بد» می‌تواند برای آدمی نعمت باشد، اگر زمین بازی را بشناسیم و خوب بازی کنیم. و می‌تواند هم‌چون قطار پرسرعت از ریل در رفته باشد که با قدرت و سرعت به فعر دره پرتاب‌ت می‌کند. بازی بازیِ خطرناکی است، اما تنها آدمی است که می‌تواند این بارهای به امانت مانده را به دوش کشد، تا او چه خواهد.

 


اولاً خیلی خوش‌حالم که دوباره توی بلاگ پست می‌ذارم!

ثانیاً هم مربوط به پسته که در ادامه توضیح خواهم داد.

 

تصویر متعلق به Getty Images

یکی از مهم‌ترین علایق بنده و البته یکی از نیازهای فطری بشر تولید محتوا و بیانه. بشر دوست داره که دنیای خودش رو بیان کنه، حتی به قول یک نفر، انسان تا وقتی که با زبان نگه چقدر هوا سرده، انگار که هنوز سرمای هوا رو حس نکرده!. بیان، چیزیه که همه‌ی ما در ناخودآگاه دنبال‌ش هستیم. حالا، وقتی که ابزارهای بیان متنوع و سهل‌الوصول میشه، و از طرف دیگه به راحتی مخاطب‌های بیش‌تری حرف شما رو می‌شنون، انگیزه، علاقه و توان افراد برای بیان بیش‌تر میشه. این‌بار دیگه این «افراد» تقریباً شامل همه‌ی نوع بشره، نه فقط قشر نخبگان و رسانه‌ای.

 

بیایم تو خود خود ام‌روز، یعنی قرن ۲۱، عصر ارتباطات و اینترنت. چند میلیارد اسمارت فون، چند میلیارد لپ‌تاپ و کامپیوتر، و انواع دیوایس‌های هوش‌مند دیگه که مثل «بوووق!» در اختیار کوچیک و بزرگ قرار گرفته، و حالا فرصت عقده‌گشایی چند هزارساله‌ی بشر برای «بیانِ» خودش رو پیش آورده. اگر تا قبل از این، رسانه‌ها جوری بودن که صاحب‌بیان‌ها رو محدود و فیلتر می‌کردن، و با قالب‌های محدودتری که داشتن نیاز بود افراد تلاش بیش‌تر، توان بیش‌تر و جسارت بیش‌تری برای بیان داشته باشن، الان دیگه خیلی از حصارها شکسته و دیگه اون تلاش و توان و جسارت مورد نیاز نیست. اگر بخوام بُعد منفی‌ش رو بگم، در عصر ما، تکنولوژیْ دیوارهای رسانه رو کوتاه کرد و کمک کرد که کوتاه‌قدها هم بتونن حرف بزنن و شنیده بشن.

تصویر از سایت socialnetworking.procon.org

در یکی دو دهه‌ی اخیر دقیقاً چه اتفاقی افتاده؟ افزایش سرعت و دست‌رسی به اینترنت، ارزان و فراوان شدن دیوایس هوش‌مند، و تغییر ماهیت و الکترونیکی شدن بخش عمده‌ای از سبک زندگی ما، همه رو به میدان جدیدی دعوت کرده که برای همه جا داره، همه می‌تونن توش حرف بزنن، و طبعاً سر و صدای زیادی هم تولید می‌کنه، این چیزیه که ما بهش میگیم فضای مجازی، یا به طور خاص، به اون میدون میگیم شبکه‌های اجتماعی. تو این مدت کوتاه چند ساله، رقابت شدید و تغییرات زیادی در شبکه‌های اجتماعی به وجود اومده، اما تا ام‌روز فاتح بی‌رقیب این شبکه‌ها اینستاگرام بوده. البته برای هر مصرف خاص میشه شبکه‌های اجتماعی دیگه‌ای رو به عنوان «مهم‌ترین» نام برد، اما به طور عمومی و اثرگذاری کلی ایسنتاگرام ام‌روز پیش‌تازی می‌کنه. مثلاً در عرصه‌ی خبر و ترند کردن موضوعات توئیتر اوله، یا در بحث آموزش و ویدئو یوتیوب حرف اول رو می‌زنه، اما اینستاگرام به دلیل این‌که نه دشواری متن نوشتن توئیتر رو داره و نه نیاز به فیلم‌سازی یوتیوب، بیش‌تر مورد علاقه‌ی عامه‌ی مردم و کسانی هست که پیش از این دست‌شون از «بیان» کوتاه بوده. در اینستاگرام میشه تنها با یک دکمه و در کسری از ثانیه محتوا تولید کرد! و به همین دلیله که من اون رو پیش‌تاز شبکه‌های اجتماعی ام‌روز می‌دونم.

از طرف دیگه، سیر این شبکه‌های اجتماعی رو که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم رفته رفته خاله‌زنکی‌ و سطحی‌تر شدند!. مثلاً شبکه‌ی دخترونه‌ی فیس‌بوک این‌روزها با دیدن رفتارهای مردم در اینستاگرام، روش سفید شده و شاید به زودی خداحافظی کنه!. بنابراین، علاوه بر ساده‌تر شدن قالب‌های بیان و افزایش دست‌رسی مردم به رسانه، فرم رفتاری‌ای که این شبکه‌ها برای کاربران‌شون طراحی می‌کنند هم بر استقبال یا عدم استقبال تأثیرگذاره. اینستاگرام ام‌روز این رو خوب فهمیده که مردم میل زیادی به فضولی و سرک کشیدن به زندگی هم و سردرآوردن از کار هم‌دیگه دارن. مثلاً اضافه شدن قابلیت استوری به اینستا به عقیده‌ی من جزو نقاط عطف تمدن بشری هست!. شاید این حرف شوخی به نظر بیاد اما تغییر رفتارها و اثراتی که همین قابلیت نرم‌افزاری یک اپلیکیشن ایجاد کرده، بسیار گسترده و ملموس بوده و به‌خصوص نسل هیجانی و احساسی‌تر رو بسیار تحت تأثیر خودش قرار داده. لازم به ذکر نیست که انسان‌ها به خودی خود کنترل رفتار ندارن و اگر تربیت نشن یا براشون قید نذاریم، ممکنه به هر مسیری برن و از هر جایی سر در بیارن، درست مثل اتفاقی که در دنیای بی‌چفت‌وبست سایبری ام‌روز داره میفته.

حرف‌ها رو خلاصه کنم: بشر با دیدن فضای صحبت آزاد و بدون سلسله‌مراتب و قید و بند، پس از چند هزار سال، افسار پاره کرده و صبح تا شب در فضای غیر فیزیکال اینترنتی جولان میده. با شناختی که از ماهیت بشر داریم هم خیلی طبیعیه که فضای غالب این دنیای مجازی، آدم‌های کوتاه‌قد یا کم‌تر رشدیافته هستند.

تصویر از سایت www.aspi.org.au

حالا ما چی‌کار کنیم؟ آیا ما باید بپیوندیم به این فضای تخته وایت‌بردی شبکه‌های اجتماعی، که هیچ مطلبی توش مانا نیست و حتی بیم اون میره که دانش بشری رو هم با خودش به سیاه‌چاله‌ی تاریخ ببره؟ یا نه، قالب‌های فیزیکی مثل کتاب و نشریه، یا جای‌گزین‌های چابک و ام‌روزی‌ترشون مثل بلاگ‌نویسی رو ادامه بدیم و با همین وسیله تبادل فکر کنیم و شیوه‌ی ماناتری رو برای گسترش تجربه و علم‌مون انتخاب کنیم؟

البته که باید بدونیم ام‌روز «عموم مردم» حال پا شدن از پای اینستا و توقف کشیدن شصت بر صفحه‌ی نمایش گوشی رو ندارن، پس بلاگ‌نویسیِ ام‌‌روز حتماً مخاطب‌های دی‌روزش رو نخواهد داشت، اما امید این هست که مغز عامه‌ی بشر در آینده‌ی نزدیک ت بخوره و قالب‌های جدی‌تر و ماناتر محتوایی دوباره زنده بشن.

این فکرها توی این سال‌ها با من بوده و برای همین هم بارها و بارها از این فضاها خارج می‌شدم و پس از چند هفته یا ماه، برای فرار از تنهایی و بی‌خبری ناگزیر برمی‌گشتم!. من فکر می‌کنم که ام‌روز سنگر وب‌لاگ رو نباید ترک کرد و در عین حال باید به‌ترین رفتار ممکن رو در کاروان‌سراهایی مثل اینستاگرام هم ترویج بدیم. من به دلیل موطن بلاگی‌ای که داشتم، حضورم در شبکه‌های اجتماعی همیشه با وسواس هم‌راه بوده، یعنی هر صفحه‌ای رو دنبال نمی‌کردم و اون‌هایی رو هم که پی‌گیر می‌شدم، با کشیدن یه شصت به بالا ردشون نمی‌کردم!، در عوض، متن و تصویر و هر محتوایی که می‌دیدم رو با جدیت می‌خوندم و می‌دیدم و اگر احساس می‌کردم که میزبان من خودش خیلی جدی نیست و ازجمله تولیدکنندگان یک دکمه‌ایه، به سرعت ترک‌ش می‌کردم!. اتفاقاً همین رفتار بسیاری از دوستان و نزدیکان من رو هم رنجونده، اما چاره‌ی دیگه‌ای نبود :)

تصویر از سایت news4c.com

حالا تصمیم دارم علاوه بر نوشتن مطالب جدی‌تر در بلاگ، یک حرکت دیگری رو هم در اینستا انجام بدم. محاسبه کردم که در هر روز حدوداً ۵۰ پست (که از صفحات گزیده‌ی خودم هست) و ۱۰۰ استوری می‌بینم که بعضی از این‌ها در نسبت با فضای اینستاگرام مطالب ارزش‌مندی هستند. از طرفی هم من نسبت به تولید محتوا سخت‌گیرم و به همین راحنی در اینستا پست نمی‌گذارم. بنابراین تصمیم گرفتم هر شب یک پست از بین پست‌هایی که دیدم رو به عنوان برگزیده انتخاب کنم و در صفحه‌ی خودم استوری کنم. به این شکل من می‌تونم دنیای خودم رو در اون فضا ترویج بدم و خیلی از حرف‌هایی که بقیه گفتند و حرف من هم هست رو به بقیه برسونم. یکی از جذابیت‌های فضایی مثل اینستا اینه که شما با دیدن صفحه‌ی هوم هر کس می‌تونید با دنیای اون آشنا بشید، و اینستا این‌جوری برای هر کس یک رنگ‌وبوی خاص داره، چون چیزهایی که من هر روز در اون می‌بینم با چیزهایی که شما می‌بینید تفاوت داره. بنابراین اینستای یک نفر بهش میگه دنیا خیلی جای تاریکیه و به یه نفر دیگه دنیا رو سفید سفید نشون میده!

ان‌شاء‌الله از ام‌شب، بعد از گذشتن از ساعت ۲۴ یا همون حدودها، به‌ترین پستی که در طول روز دیدم رو استوری می‌کنم. در صفحه‌ی «بیدق» می‌تونید انتخاب من رو دنبال کنید.


من آدم ترسویی هستم، خیلی می‌ترسم. مثلاً با هر کسی هم‌کلام نمی‌شوم و به هر کسی نزدیک نمی‌شوم. همیشه این حس ترس و احتیاط که ناشی از یک عدم اطمینان و عدم قطعیت است با من است. معمولاً خودم را هیچ می‌بینم و نمی‌توانم به خودم تکیه کنم، بیرون که می‌روم یا هر کاری که دارم نیاز به هم‌راهی برای تکیه کردن و هم‌دوشی دارم. تفاوت اوقات تنهایی و جمع را از حالت چهره و روحیه‌ام می‌شود تشخیص داد؛ از نوع رفتارم، حرف‌هایم، میمیک صورت‌م و حتی نوع راه رفتن‌م!

به‌طور ویژه من هنگامی که در جمع‌های خاصی هستم احساس تنهایی و ترس فزاینده‌ای دارم، جمع‌هایی که یا خوب نمی‌شناسم‌شان و یا بد می‌شناسم! این بد می‌شناسم البته ایهام داشت!. گاهی متواری می‌شوم و گاهی خودم را در جمع به‌نحوی سوا می‌کنم. آدم‌ها برایم خیلی مهم‌ند، آدم‌ها و عقایدشان و آن‌چه بدان تکیه می‌کنند. بعضی‌ها را وقتی می‌بینیم، یا نه حتی وقتی می‌دانم هستند و یا فکر می‌کنم که من در ذهن‌شان حضور دارم، دل‌گرم می‌شوم و پشت‌م محکم می‌شود. هر اندازه از بعضی‌ها فراری‌ام و ازشان می‌ترسم، به بعضی‌های دیگر تکیه می‌کنم و ازشان گرمای زندگی‌ام را می‌گیرم.

گاهی آدم‌ها را می‌بینم که به خودشان تکیه کرده‌اند، خوش‌حال‌ند و لب‌خند ژدی بر لب دارند، مطمئن‌اند و با اعتماد به نفسی عجیب گام برمی‌دارند. ظاهرشان را باب میل «خودشان» آراسته و حرف‌ها و سکنات‌شان حاصل زنده‌گی «خودخواسته‌»‌ی آن‌هاست. این آدم‌ها مرا افسرده می‌کنند و آن ترس فراگیر را در من ایجاد می‌کنند. در کنار اینان احساس می‌کنم که بر روی باد ایستاده‌ام و دمی بیش‌تر طول نمی‌کشد که واژگون شوم.

به عکس، کسانی که اصلاً دلایل زنده‌گی من‌اند، کسانی‌اند که می‌دانم «میل» و «دل» و «معده» و این‌ها را دور انداخته‌اند!. تکیه‌شان، شادی و غم‌شان، ترس و تهورشان، همه وابسته به دژی محکم است. آن‌ها قلاب‌های‌شان را جایی بند کرده‌اند که اگرچه مال خود ظاهری‌شان نیست، اما تا قیام قیامت محکم است، و کسی که با این‌ها و هم‌دم آن‌هاست نه تنها روی باد نیست، که افسار باد را هم به اذن صاحب‌ش در دست خواهد گرفت!

 

The-Spiders-Web

 

ام‌روز چیزی را در قرآن خواندم که تأییدی بر این حس چندین ساله‌ی من بود. هیجان‌زده و خوش‌حال شدم و تصمیم به گفتن‌ش گرفتم. سوره‌ی مبارکه‌ی عنکبوت، آیه‌ی ۴۱:

«مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ»

«داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کرده‏‌اند هم‌چون عنکبوت است که خانه‏‌اى براى خویش ساخته و در حقیقت اگر مى‌‌دانستند سست‏‌ترین خانه‌‏ها همان خانه‌ی عنکبوت است»

و انقدر خداوند زیبا مثال زده که نیازی به توضیح ندارد، همه‌ی آن ترسی که گفتم یک‌جا به دل‌ات می‌افتد، وقتی فکر می‌کنی که غیر از خدا به کس یا چیز دیگری نکیه کرده‌ای، تکیه‌ای که بی‌شک بر باد خواهد بود.

 

 

 


بی‌دود یا همان بیدود، از #Gamification بهره می‌برد. Gamification یا به قول فرهنگ‌ستان «بازی‌وار‌سازی» اصطلاحی است که در این سال‌ها خیلی سر زبان‌ها افتاده و کاربردهای متعددی پیدا کرده است. #گیمیفیکیشن درواقع روشی است که فعالیت‌های عادی و حتی خیلی جدی را برای شما مثل یک بازی، جذاب و سرگرم‌کننده می‌سازد، جوری که از انجام دادن‌ش لذت ببرید و شوق تکرارش را داشته باشید. شما وقتی از این دوچرخه‌ها استفاده می‌کنید حال و هوای ورود به یک بازی جمعی را پیدا می‌کنید. برای من که چیزی شبیه بازی #GTA است!. روی نقشه دوچرخه را پیدا می‌کنم و از کنار خیابان برش می‌دارم، بعد هر جا که دلم خواست رهای‌ش می‌کنم!، انگار که تهران پلتفرم یک بازی کامپیوتری است و همه می‌توانند خود را وارد این بازی کنند.

بیدود از مفهوم #Co بهره می‌برد. Co پیش‌وندی است که در زبان انگلیسی برای ساخت مفهوم اشتراک استفاده می‌شود. الآن از کلماتی مثل #Coliving #Cospace و #Cowork در ادبیات معماری و شهرسازی استفاده می‌شود. #دوچرخه_های_اشتراکی هم در دنیا در امتداد همین مفهوم ایجاد شده‌اند. در #دنیای_اشتراکی همه چیز بهینه می‌شود، هزینه و مصرف کم شده و بهره‌وری بالا می‌رود. مثلاً برای منی که دوچرخه‌ام سال‌هاست به خاطر دردسرهای نگه‌داری‌اش گوشه‌ی حیاط افتاده و چیزی شبیه به آینه دق شده، دوچرخه‌ی اشتراکی یک آشتی دوباره با #شهرپیمایی روی دو چرخ، با هزینه و دردسرِ خیلی کم‌تر است.

فقط خواستم اشاره‌ای به این دو موضوع بکنم، نقد دوچرخه‌ها را بقیه زیاد نوشته‌اند. صرفاً این را بگویم که از بیدود باید در سرازیری استفاده کنید و الا ممکن است به کل قید دوچرخه‌سواری را بزنید. :)

راستی اگر خواستید ثبت‌نام کنید این کد من است: B07AD

* آدرس صفحه‌ی صاحب عکس را هم گم کردم متأسفانه.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

انصاف‌طلب گارد و رکاب فابريک - اسمارت آپشن smartoption زمین شناسی مهندسی در حیطه علم و عمل ازدواج ایرانی گیمرها Christie گلشن یاد خانه ی بازی لی لی پوت هارمونی طبیعت Justin